پدرامپدرام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پدرام - لبخند زندگی

مژده

سلام .خبر خوب اینه که ایشالا تا اوایل آذر ماه یه نینی کوچولو به جمع ما اضافه می شه. دیروز رفتم واسش دو سه تا تیکه وسیله بگیرم.که پسر شیطونم پوست ما رو کند. که چرا برای من چیزی نمی خری .من عروسک می خوام. بهش می گفتم عزیزم اینی که تو نشون می دی بدرد edo می خوره .می گفت من بازی می کنم بعد می دم به edo * Edo اسمیه که پدرام برای خواهرش گذاشته و هر روز صبح از خواب بیدار می شه و می گه مامان edo نیومده؟؟ البته اول اسمش و گذاشتی گوگولی به 1 ماهی از خواب بیدار شدی و یهو گفتی اسمش ادو باشه. و کلی سراغش و می گیره. و اینکه بیاد با خودم می برمش مهد. و کسی دعواش نکنه و.. خلاصه فعلا که خیلی تحویلش می گیره. چند روز پیش بابا احمد(بابای من) ب...
29 شهريور 1394

مامان بد

عشق مامان سلام.می دونم خیلی بدم.خیلی تنبلم.من و ببخش. باور کن که یه دنیا دوستت دارم و عاشقانه می پرستمت. تو شیرین ترین موجود دنیای منی. تن نازنینت و که پشه ها می گزن ، حسودی می کنم که چرا اون ا بخورن ...خودم می خورمت.(ولی خدایی کوفت بگیرن که اینقدر شما رو می گزن) خیلی بامزه شدی .الان کلاس زبان می ری .شطرنج هم ثبت نام کردیم و کلاس اسکیت هم دوماهی هست که میری. گه گاهی واسه خودت انگلیسی بلغور می کنی و شعرای انگلیسی رو چپ و چول می خونی. 1000 ماشالا زبون درازی داری و یه سره سخنوری می کنی. امروز صبح  تو راه مهد کودک می گفتی دیگه با علیرضا خیاط دوست نیستم. (چون دیروز تو گوش شما داد زده) سعی می کنم بیشتر بیام ای...
14 تير 1394

پدرام و کلاس استخر

سلام.اول از همه از تنبلی خودم از پسر گلم معذرت می خوام. امروز ۵ شنبه ۱ خرداد .جلسه پنجم کلاس مادر و کودک استخر پدرام گذشت. اولین جلسه اش توی اردیبهشت تشکیل شد. استخر گلبانگ  در شهرک غرب. رفتن و برگشتن مون .اونم در ساعت ۱-۲ ظهر خیلی سخته ولی به خاطر عشق کوچولوم می ارزه. ۴و۱۱و۱۸و۲۵ اردیبهشت جلسات قبلی بود. تو جلسه اول بعد شعری که بچه ها اسم خودشون رو کی گفتند.بچه ها با نی تو آب فوت کردند.بعد هم با کمک مامانا از آب بالا می رفتند و می پریدند توی آب. پدرام که به من چسبیده بود و پاهاش رو هم دور کمرم قلاب کرده بود. هر چی هم سعی می کردم یه کم ازم فاصله بگیره اصلا راه نداشت. تو جلسه دوم باز هم شعر خوندند و ادامه تمرینات جلسه قب...
1 خرداد 1393

تولدت مبارک

عشق مامان دیروز تولدت بود. از صبح سعی می کردم با هرچیزی که امکان داره خوشحالت کنم.عصر هم مامان ناهید و بابا احمد و ساعتی بعد عمه جون و همسرش و دختر کوچولوشون پگاه تو شادی ما شریک شدند.احساس کردم بهت خوش گذشت . از اینکه منو لایق نام مادر کردی ، ازت ممنونم.از اینکه خوشترین لحظه ها رو در کنار خودت به من هدیه کردی ازت ممنونم.عاشقانه دوستت دارم کوچوی مامانی. قطار که دومینو می چینه، هواپیما که حرکت می کنه و موزیک می زنه، بازی بولینگ، بازی گلف، آدم آهنی، کادوهای امسال شما بود.دایی امیر هم برات کاپشن فرستاد.دست همگی درد نکنه. ...
21 دی 1392

گفتگوي خودماني

پدرام تازگيا به سنگ هاي روي زمين علاقه زيادي نشون مي ده. مامان :پدرام اون سنگ و بنداز زمين كثيف پدرام : مي خوام گربه رو بكشم مامان: ماماني گربه گناه داره پدرام: آخه گربه منو چنگ مي ندازه (دفاع از خود:) ------------------------------------------------------------------- امروز صبح پدرام بالش به بقل از اتاق اومده بيرون. مامان: پدرام كجا مي ري؟ پدرام : با بالشم مي رم مهد كودك. ----------------------------------------------------------------- داريم با هم كتاب نگاه مي كنيم مامان : پدرام آقا شيره چيكار مي كنه؟؟؟ پدرام: مي خواد منو بخوره -------------------------------------------------------------- امروز(4شهریور ساعت 6:...
21 دی 1392

اتمام تعطيلات

متاسفانه 25 روز تعطيلات مامان ، تموم شد و شما از شنبه 26 مرداد رفتي مهد.اصلاً دلم نيومد كه خودم ببرمت و بابا رضا زحمت اين كار سخت رو كشيد. مي دونم كه وقتي بابا جوني گذاشتت اونجا گريه كردي. همونطور كه امروز هم گريه كردي .عزيزترينم من و ببخش كه مجبورم اين چند ساعت رو ازت دور باشم.ولي همونطور كه صبح زير گوشت مي گفتم خيلي خيلي خيلي دوست دارم و سعي مي كنم در اولين فرصت پيشت برگردم. هزار ماشالا خيلي بزرگ شدي .يه موقع ها كه دلت مي خواد ي"باشه" خوشگل به حرفام مي گي و گوش مي كني. وقتي با اسباب بازي مي ري پارك حالا يا توپ يا عروسك بت من ، هيچ بچه اي حق نداره بهش دست بزنه .انگشتت رو بالا مي بري و مي گي : نكن.دست نزن. مال منه. هر چي هم كه بهت مي ...
27 مرداد 1392

تئاتر

امروز صبح كه شيشه بهت دادم ، هي بوست مي كردم و تو زير زيركي مي خنديدي. بهت مي گفتم تو شير بخور من تو رو. واقعا هر روز صبح دل كندن از تو سخته با اينكه مدت طولانيه مي ري مهد ولي هنوز خداحافظي از تو عزيز دلم عادي نشده. طبق روال عادي هم تا مي بيني بابا رضا داره ميره ميگي : رضا كجا مي ره؟؟؟؟ وقتي گذاشتمت مهد تا پله هاي بالا رفتي ولي بعدش اومدي پايين گفتي مامان مامان بيا .من هم اومدم بالا نشستم .اولش اومدي رو پام نشستي ولي بعدش كه ديدي دو تا پسرا مرد عنكبوتي شدن و دنبال هم مي دون ، بلند شدي و بن تن شدي و دنبالشون مي دويدي و من هم لبريز از شادي شما بيرون اومدم. ساعت 10 كه تونستم يك سر بيام توي مهد شما رو ببنيم ديدم اتاقتون خاليه.همه ات...
19 خرداد 1392

بدون عنوان

پسر کوچولوی من در حال cd دیدنه.با نینی 4 می بینه. عزیز دلم اینقدر شیرین شده که در کلمه نمی گنجه.عاشق شمشیر بازی و ben 10  هست و همش می ترسم که تو روحیه اش تاثیر کنه. الان که امتحانات ما شروع شده ساعت 6:45 میزارمش مهد و تا ساعت 7-8 شب که بیام خونه.بابایی یا مامان بزرگ و بابابزرگ زحمت می کشن شما رو از مهد میارن خونه.همه کمک می کنن تا این دوران هم سپری بشه و شما خوشحال باشی و سلامت. الان هم هر چی می گم خاموش کنیم بریم لالا .می گه نه می خوام بی بی نم. وقتی که زمان طولانی از پسرم دورم ، اینقدر دلم می خواد پرواز کنم و زودتر بقلش کنم که حد نداره. پدرام کوچولو در جشن پایان سال مهد بهار مهدی1391 پدرام در  حال گرفتن...
3 خرداد 1392

عشق مامان و شیرین کاری های جدید

عزیز دلم .میدونم که خیلی تنبلی می کنم.یه عالمه معذرت الان دیگه ماشالا ماشالا کلی شیطون شدی و خیلی خیلی شیرین زبون حالا دیگه مامان تلویزیون و خاموش می کنه ، سرت و کج می کنی و با طلبکاری می گی مامان خاموش کردی؟؟؟؟؟ کلی هم دنبال بازی دوست داری و می گی دوییدم یه خرید که می ریم ، یا من یا باباییت باید دنبال تو بدوییم، یکی هم می ره خرید. حالا دیگه بابا احمد و قشنگ صدا می کنی و دیگه آقا نمی گی عاشق نقاشی کردنی حالا چه با مداد یا خودکار یا موبایل من ، چند روز پیش که رفته بودیم گدونه برات وسایل نقاشی بخرم، همون جا رو زمین دراز کشیدی و شروع به نقاشی کردی:)) اینجا هم داری گاوت رو نقاشی می کنی هر چی هم که گفتم رو دفترت نقاشی کن گوش ن...
21 اسفند 1391