اتمام تعطيلات
متاسفانه 25 روز تعطيلات مامان ، تموم شد و شما از شنبه 26 مرداد رفتي مهد.اصلاً دلم نيومد كه خودم ببرمت و بابا رضا زحمت اين كار سخت رو كشيد. مي دونم كه وقتي بابا جوني گذاشتت اونجا گريه كردي.
همونطور كه امروز هم گريه كردي .عزيزترينم من و ببخش كه مجبورم اين چند ساعت رو ازت دور باشم.ولي همونطور كه صبح زير گوشت مي گفتم خيلي خيلي خيلي دوست دارم و سعي مي كنم در اولين فرصت پيشت برگردم.
هزار ماشالا خيلي بزرگ شدي .يه موقع ها كه دلت مي خواد ي"باشه" خوشگل به حرفام مي گي و گوش مي كني. وقتي با اسباب بازي مي ري پارك حالا يا توپ يا عروسك بت من ، هيچ بچه اي حق نداره بهش دست بزنه .انگشتت رو بالا مي بري و مي گي : نكن.دست نزن. مال منه.
هر چي هم كه بهت مي گم با ني ني ا بازي كن .كار خودت رو مي كني.
2 هفته اي كه ساقي هم ايرانه.با هم سرزمين عجايب رفتيم.پارك هم رفتيم.2-3 شبي هم پيش ما بود. با ساقي به شما خيلي خوش مي گذشت و تنها كسي كه كه باهاش اصلا مشكلي پيش نمي آد ساقيه.وقتي مي خواست بره كلي گريه كردي كه: بيا بريم. مطمئن هستم كه ساقي هم شما رو خيلي دوست داره.
اين دوهفته خاله مهرانه و سام و آرين هم ايران بودند و كلي هم با سام بازي كردي.
مي دونم كه برگشتت به مهد مثل برگشت من به اداره خيلي سخته ولي قول مي دم سعي كنم در زمانهايي كه با هم هستيم اين دوري رو جبران كنم.
مي بوسمت هزار هزار تا عشق كوچولوي من
راستي يادم رفت بگم تازگيا مي خواي منو صدا كني مي گي : مامانم