پدرامپدرام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

پدرام - لبخند زندگی

پدرام و کلاس استخر

1393/3/1 19:10
نویسنده : الهام
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.اول از همه از تنبلی خودم از پسر گلم معذرت می خوام.

امروز ۵ شنبه ۱ خرداد .جلسه پنجم کلاس مادر و کودک استخر پدرام گذشت.

اولین جلسه اش توی اردیبهشت تشکیل شد. استخر گلبانگ  در شهرک غرب. رفتن و برگشتن مون .اونم در ساعت ۱-۲ ظهر خیلی سخته ولی به خاطر عشق کوچولوم می ارزه.

۴و۱۱و۱۸و۲۵ اردیبهشت جلسات قبلی بود.

تو جلسه اول بعد شعری که بچه ها اسم خودشون رو کی گفتند.بچه ها با نی تو آب فوت کردند.بعد هم با کمک مامانا از آب بالا می رفتند و می پریدند توی آب.

پدرام که به من چسبیده بود و پاهاش رو هم دور کمرم قلاب کرده بود. هر چی هم سعی می کردم یه کم ازم فاصله بگیره اصلا راه نداشت.

تو جلسه دوم باز هم شعر خوندند و ادامه تمرینات جلسه قبل.پا ذوچرخه شروع شد. پسر من که هر چی و شروع  به آموزش می کنیم میگه نمی خوام.می گم پا دوچرخه بزن می گه نمی خوام.هر کاری هم می کردم یه کم از من فاصله بگیره اصلا همکاری نمی کرد. کلی هم جیغ  زد که من و بگیر .دارم غرق می شم.خیلی خسته شدم .اصلا پشیمون شدم از این کلاسها.

تو جلسه سوم باز همون آش و همون کاسه. برعکس همه بچه ها که تمرین می کردند پدرام دوست داشت فقط بازی کنه عروسکا رو بیاره تو آب و باهاشون آب بازی کنه .تنها کاری که بهتر از همه انجام می داد این بود که از لبه استخر به تنهایی بره بالا و بپره تو بغل من .هر چی هم می رفتم عقب تر زاویه اش کج تر می شد که تو بغل من بپره. یه کم پا دوچرخع زد و همچنین با تلاش مربی ۲ تا دونه سیب کشید ولی بعدش شروع کرد به لجبازی .منم کلی حرص خوردم و کلی خستگی به تنم موند.

وقتی برگشتم خونه با آقای پدر حرف زدم و به این  نتیجه رسیدم که بی خیال باشم و بزارم جوجه هر جور که دلش می خواد اونجا بازی کنه و اصراری در آموزش و این جور چیزا نداشته باشم.

جلسه چهارم .بسیار بهتر از اون چه که فکر می کردم گذشت. من بیخیال شده بودم و پدرام هم هر جور دلش ساخت رفتار کرد و من دیگه حرص نخوردم.پدرام هم پای دو چرخه زد .هم با دستاش سیب کشید و هم به پشت روی آب خوابید. بالاخره از من هم جدا شد و خودش یه کم تنهایی دست و پا زد.

یادک رفت بگم که تمامی این روزا تو برگشت .چقدر من تو ماشین خل بازی در می آرم و حرف می زنم که جوجه نخوابه و بیاد خونه غذا بخوره.

امروز باز بهتر از روزهای قبل . توی عمیق پرید تو آب  و پا دوچرخه زد ولی هنوز هماهنگی دست و پاش واسش سخته. همچنان شیطونی و عروسکایی که دوست داره تو مایوی من قایم می کنه که بچه ها بر ندارند.امروز اومدیم خونه .آخر غذاش دیگه چشماش رو هم داشت می رفت از خستگی. عشق من .مامان الهام عاشقته.

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)