پدرامپدرام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

پدرام - لبخند زندگی

نامه ای به پسرم

پسر قشنگم سلام این نامه رو برات مینویسم تا بهت بگم تو لحظه لحظه زندگیم به تو فکر می کنم.تا بگم با اینکه صبح تا بعد از ظهر پیشم نیستی ولی تمام فکر به تواه .بگم خیلی دوست دارم حتی اگه کیلومتر ها ازت دورم. بگم صبح که میری مهد ، یه تیکه بزرگ از قلب مامان و میبری و موقع برگشت دلم می خواد پر در آرم و بسوی تو جگرگوشم پرواز کنم. مامان عاشقته. مامان عاشق شیرین زبونی و شیرین کاریاته.وقتی میری رو پله و دستتو می ری بالا و می شمری یچ،دو،سه   و می پری دلم ضعف می ره. وقتی بهم می گی : پاشو ، و وقتی بلند می شم ، می گی : بدو (منظورت دنبالم کن) ، واقعاً دلم می خواد بخورمت. الان دیگه تا 10 می شمری البته 8 و جا می ندازی اتل متل توتوله...
28 آبان 1391

شیرین زبون من

پدرام دیگه الان می تونه تا حدود زیاده منظورش رو بفمهمونه..به همه مردا که میگه آقا.یه مربی تو مهده که همه بهش میگن خاله یا خاله شمسی ولی پدرام بهش میگه شمسییی:)) یه سی دی می گه دی دی. کفش:چفش بادکنک می ده دست من و می گه :باد..یعنی بادش کن می خواد بگه" بیا" دستاش و رو  به من می کنه و کف دستش رو به زمین انگشتاش و باز و بسته می کنه. بشین: اشین بیا:اییا باز:با بالا:با خلاصه که حسابی با هم مشغولیم. به چوب شور هم که خیلی دوست داره می گه چو چو:)) الان هم که مثل فرشته ها روبروم خوابه و خوابای ناز می بینه.خوب بخوابی زندگی من.
10 مهر 1391

واکسن پسرم

پسرم و چهارشنبه 15 شهریور بردم واسه واکسن 1.5 سالگی -واقعا نمی دونم به کی بد و بیراه بگم.به کسی که واکسن و زد یا اینایی که معلوم نیست چه واکسنایی به بچه های ما می زنن.پدرام که کلی گریه کرد ولی دیگه شب تب کرد.پنج شنبه صبح هم که بیدار شد دیگه پاشو مخصوصا پای چپ رو حرکت نداد.خیلی سخته ببینی جوجه شیطونت با ناله یک جا خوابیده.جمعه هم باز پدرام از جاش بلند نشد و دائما تبش بالا  می رفت.مشکل این بود که استامینوفن هم درست نمی خورد.من و بابا رضا جمعه شب بیدار بودیم چون تب پسرمون به 40.5 هم رسید.شنبه صبح که بیدار شد کمی تبش پایین اومده بود و با درد راه رفت .خدا رو شکر که بازم راه رفتن تو پسر قشنگم و دیدم. یکشنبه مامان ناهید اومد پیشت که نری مهد...
21 شهريور 1391

ممنون پسرم

من قربون اون مامان گفتنت برم،4-3روزه که وقتی خوابی بغلت می کنم و می برمت تو ماشین.ولی تا نور خورشید روی اون صورت نازت می افته سرتو از روی شونم بلند می کنی و با صدای خواب آلو یه مامان نازی می گی که دلم ضعف میره .منو ببخش که روزایی که می رم سرکار مجبورم از خواب ناز بیدارت کنم.واسه خوش اخلاقیت ازت ممنونم. آرزو دارم بهاران مال تو شاخه های یاس خندان مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید تا ابد همراه و پشتیبان تو
6 شهريور 1391

اولین اصلاح موی آقا پدرام

بالاخره بعد از اصرار و تهدید باباییت برای کوتاهی مو ، تو رو بردم آرایشگاه کودک و موهای قشنگ و نازت و کوتاه کردند.قربونت برم که اینقدر حواست به اسباب بازی ها پرت بود که اصلا نفهمیدی چه اتفاقی افتاده. مثل ماه بودی ماه تر شدی. ...
4 شهريور 1391

شيشش

پسرم به شيشه شيرش مي گه شيش يچيزي كه مي ندازه زمين خودش مي گه آخ يه موقع هم كه چيزي براش جالبه مه گه ووووووووو ...كه اگه جلوش باشي مي خواي لباشو بخوري:)) مامان، بابا، رضا، دد، ني ني ، جوجو، صداي كلاغ و بع بعي هم در مي آره ..خلاصه كه كلي باشيرين زباني اش شاديم. يكسره هم صدا مي كنه ماما ..ميگم جانم..ادامه مي ده ادبندسبس هسبن .... و من ميگم آره مامان جان:)) و بعدش ميگه رداا(رضا) ....ادبسندسهندسنبد ....و كلي دستاشم تكون مي ده و باز قربون صدقه هاي مادر شروع مي شه. اميدوارم تمام جگرگوشه هاتون سالم و سرحال باشن كه خيلي شيرينن.
20 تير 1391

شیرین ترین موجود زندگیم

عزیزم ؛ مامانت خیلی تنبله که سایتت اینقدر دیر به دیر آپ می شه ولی هیچ زمانی از یادت غافل نیستم. تو شیرین ترین موحود زندگیم هستی که بعضی اوقات دلم می خواد گازت بزنم. الان دیگه بیشتر دندونات در اومده و فقط نیشات مونده.2.5 ماهه که مهد میری.کلی قلدر باری در می آری. اسباب بازی بچه ها رو خراب می کنی.:))     ...
31 خرداد 1391